واژهجامعه مدنیدر کاربرد امروزی معانی مختلفی دارد. گاهی شاملخانواده، و محیط خصوصی در نظر گرفته میشود و به عنوان "بخش سوم" جامعه،مجزا از دولت و تجارت به شمار می رود.[۱] Dictionary.com،لغت نامه قرن ۲۱، جامعه مدنی را به عنوان ۱) مجموع سازمانها و موسسات غیردولتی کهحقوق وتمایلات شهروندان را آشکار میکند یا ۲) اشخاص و سازمانهایی درجامعه که مستقل از دولت هستند، تعریف میکند.گاهی این واژه در مفاهیم عمومیتر عناصری چونآزادی بیان،قوه قضاییه مستقل و... که جامعه دموکراتیک(مردم سالار) را تشکیل میدهد، به کار میرود. (دیکشنری انگلیسی کولین).
داوطلب شدن، اغلب ویژگی مشخص سازمانهایی که جامعه مدنی را تشکیل میدهند، در نظر گرفته میشود، که اغلب به جایاِن جی اُو (بهانگلیسی: NGO)(سازمانهای مردم نهاد) یااِن پی اُو (بهانگلیسی: NPO) (سازمانهای غیرانتفاعی) نامیده میشوند. بیشتر مقامات، عرصه مشارکت عمومیدر سازمانهای داوطلبانه، اتحادیههای تجاری و نظیر آن را درنظر دارند،اما لازم نیست که در همه این بخشها عضویت داشته باشند تا بخشی از جامعه مدنی باشند...
ریشهشناسی
واژه جامعه مدنی به اصطلاحارسطویی (koinōnía politikḗ (κοινωνία πολιτική برمیگردد که درسیاستهای او یافت میشود که با جامعه سازگار بادولتشهر یونان که بوسیله مجموعهای از هنجارهای مشترک و آداب و رسوم تعیین میشود،سازگار است که در آن شهروندان آزاد در شرایط برابر تحت اصلحاکمیت قانون زندگی میکنند. Telos یا پایان جامعه مدنی که اینگونه تعریف شده، رفاهعمومی بوده است ، که در آن بشر به عنوان جانور (اجتماعی) سیاسی تعریف شدهاست.اگر چه این مفهوم بوسیله نویسندگان رومی مانند سیسرو (بهانگلیسی: Cicero) بیان شده بود، اما به دنبال ترجمه کارهای ارسطو به لاتین بوسیله نویسندگان اواخرقرون وسطی و اوایل رنسانس مانند ویلیام اف موئربک (بهانگلیسی: William of Moerbeke) و لئوناردو برونی (بهانگلیسی: Leonardo Bruni)،به مباحث سیاسی غربی راه پیدا کردند، که اغلب به مفاهیم دیرینه حکومتجمهوری اشاره دارد. با افزایش تمایزات بین سلطنت خودمختاری و قوانین عمومی،این واژه سپس برای نشان دادن طبقه مشترک از مالکان فئودال طراز اول ،همزمان با اعتراض به قدرتی که توسط شاهزادهها اعمال میشد، رواج یافت. آن پیشینه طولانی در نظریه حکومتی دارد و با نیروی خاص در زمانهای اخیر، دراروپای شرقی که مخالفانی چون واکلاو هاول (بهانگلیسی: Václav Havel) آن را برای نشان دادن قلمروی انجمنهای مدنی که بوسیله دولت کلنگر تحمیلیحاکم بر دولتهای کمونیستی اروپای شرقی تهدید میشد، احیاکرد.
دموکراسی
آثاری در خصوص ارتباط بین جامعه مدنی و جامعه سیاسی دموکراتیک در آثار لیبرال کلاسیک مانند آثار الکسیس دی تاکوییویل (بهانگلیسی: Alexis de Tocqueville) ریشه دارد.[۱۱] به هر حال آنها بوسیله نظریه پردازان قرن ۲۰ مانند گابریل آلموند (بهانگلیسی: Gabriel Almond) و سیدنی وربا (بهانگلیسی: Sidney Verba) که نقش فرهنگ سیاسی را در نظام دموکراتیک حیاتی دانستهاند، به صورت قابل توجهی توسعه یافتند.
آنها بیان کردند که عنصر سیاسی سازمانهای سیاسی به آگاهی بهتر وشهرواندان آگاهتر که انتخابات رای گیری را بهتر میسازند، در سیاستهاشرکت میکنند و در نتیجه دولت را مسئول به شمار میآورند، کمک میکند.[۱۳] قوانین این سازمانها اغلب قوانین جزیی در نظر گرفته میشود زیرا آنها شریکان را به تشریفات دموکراتیک تصمیمگیری عادت میدهند.
به تازگی رابرت دی پتنام (بهانگلیسی: Robert D. Putnam) بیان کرده که حتی سازمانهای غیر سیاسی، برای دموکراسی در جامعه مدنی حیاتیهستند. این به این خاطر است که انها پایتخت اجتماعی، اطمینان و ارزش هایمشترک را ایجاد میکنند که به حوزه سیاسی منتقل میشوند و به اتحاد جامعه،درک وابستگی جامعه و حقوق در جامعه، کمک میکند.
به هر حال افراد دیگر این سوال را مطرح کردهاند که جامعه مدنی واقعیچیست. برخی هم بیان کردهاند که طرفداران جامعه مدنی، اکنون بدون انکه کسیآنها را به طور مستقیم انتخاب یا منصوب کند، قدرت سیاسی قابل توجهی را کسبکردهاند. همچنین بیان شده است که جامعه مدنی به شمال جهان تمایل دارد. پارتا چاترجیی (بهانگلیسی: Partha Chatterjee) بیان کرده است، "در بیشتر جهان ، جامعه مدنی از لحاظ جمعیت شناختی ،محدود است" از نظر جایی سن (بهانگلیسی: Jai Sen)، جامعه مدنی، پروژه استعماری نو است که بوسیله برگزیدگان جهان به نفع خودشان هدایت میشود. سرانجام دیگر محققان بیان کردهاند که به این علت که مفهوم جامعه مدنی بهشدت به دموکراسی و نمایندگی مرتبط است، باید به ترتیب با نظریات ملیت وملیت گرایی مرتبط باشد. جدیدترین تحلیلها نشان میدهد که جامعه مدنی ایدئولوژی استعماری نو استکه حمله ضد دموکراسی برگزیدگان اقتصادی بر موسسات خدمات اجتماعی دولتی رااز طریق توسعه بخش سوم همزمان با تشکیل آن، به رسمیت میشناسد.
اقتصاد قانونی
اقتصادهای قانونی یا مشروط (بهانگلیسی: Constitutional economics) قسمتی از بخشهای اقتصاد ومشروطه خواهی است که ارتباط بین مسائل قانونی و عملکردی اقتصاد شامل فرایند بودجه راتجزیه تحلیل و توصیف میکند. اصطلاح "اقتصاد قانونی" به عنوان نامی برایقوانین فرعی (خرده قوانین) توسط اقتصاددان آمریکایی، جیمز ام بوچانان (بهانگلیسی: James M. Buchanan)، به کار گرفته شده است که در سال ۱۹۸۶ برای « توسعه پایه های قانونی و قراردادی نظریه تصمیمگیری سیاسی و اقتصادی » جایزه نوبل علوم اقتصادی را دریافت کرد. بوچانان، هر نوع مفهوم ذاتی دولت را نسبت به اشخاصی کهاعضای آن هستند را در خرد بالاتر میداند. بوچانان معتقد است که مشروطیت،که برای استفاده حداقل چندین نسل از شهروندان در نظر گرفته شده است، بایدقادر باشد تا خود را برای تصمیمات اقتصادی عملی تطبیق دهد و منافع دولت وجامعه را علیه منافع اشخاص و حقوق قانونی برایآزادی شخصی و سعادت شخصی، متعادل کند. معیارهای اقتصاد قانونی که در طول برنامه بودجه سالانه استفاده میشودهمچنین شفافیت آخری برای جامعه مدنی، از اهمیت راهنمای اولیه برای اجرایاصل حاکمیت قانون هستند. همچنین وجود سیستم قضایی موثر برای استفاده جامعهمدنی در شرایط ناعادلانه مخارج و توقیف اجرایی هر نوع تخصیص بودجه قبلیدولتی، به عنصر کلیدی برای موفقیت جامعه مدنی قدرتمند تبدیل شده است.
جهانیسازی
منتقدان و طرفداران در حال حاضر واژه جامعه مدنی را برای حوزه زندگی اجتماعی که باید در مقابلجهانیسازی محافظت شود، و منابع استحکام آن، به کار می برند، زیرا به عنوان عملی در آن سوی مرزها و سراسر کشورهای مختلف در نظر گرفته میشود. به هر حال جامعه مدنی میتواند تحت تعاریف بسیار، بوسیله تجارتها وموسسات ( مخصوصاً اهداکنندههایی که به دولتهای شمالی و اروپایی مرتبطند) که به جهانی شدن کمک میکنند، اداره شوند، بودجهشان تامین شود و به حسابآیند، این استفاده رقابتی است. توسعه سریع جامعه مدنی در مقیاس جهانی پس از فروپاشی سیستم کمونیستی بخشی از راهبردهایاستعمار نو مرتبط با توافق کلی واشنگتن بود. تحقیقات بسیاری منتشر شده که با مسائل حل نشده در خصوص استفاده این واژهدر ارتباط با قدرت ادراکی و تاثیر سیستم کمکی بینالمللی، سروکار دارد. بهعبارت دیگر، افراد دیگر جهانی شدن را به عنوان پدیده اجتماعی که حوزهارزشهایآزادی خواه کلاسیک را توسعه میدهد، می شناسند که به طور حتم منجر به نقش بزرگترجامعه مدنی به بهای مشروطیتهای دولت کسب شده به لحاظ سیاسی، میشود. سیستم سازمانهای جامعه مدنی منسجم (مخففانگلیسی: iCSO)، که بوسیله بخش امور اقتصادی و اجتماعی (مخففانگلیسی: DESA) توسعه یافته است به ارتباط بین سازمانهای جامعه مدنی و DESA کمک می کند.
تاریخ
از دیدگاه تاریخی، معنی واقعی مفهوم جامعه مدنی ،از ساختار کلاسیک اولیهاش دوبار تغییر کرده است. اولین تغییر پس ازانقلاب فرانسه اتفاق افتاد و دومین تغییر سقوط کمونیسم در اروپا بوده است.
دوران باستان غربی
مفهوم جامعه مدنی، در شناخت حکومت جمهوری کلاسیک قبل از عصر جدید، معمولاً با تفکر مدرن اولیهعصر روشنگری در قرن ۱۸ مرتبط است. به هر حال پیشینه قدیمیتری در حوزه افکار سیاسیدارد. به طور کلی، به جامعه مدنی به عنوان انجمن سیاسی نگاه میشود کهکشمکشهای اجتماعی را از طریق تحمیل قوانینی که جلوی آسیب رساندن شهروندانبه یکدیگر را میگیرد، کنترل میکند. در دوره کلاسیک، این مفهوم به عنوانمترادف برای جامعه خوب استفاده میشد و به عنوان جز غیرقابل تشخیص از دولت،تعبیر میشد. برای مثال، سقراط تصور میکرد که کشمکشها در جامعه باید ازطریق بحث و گفتگوی عمومی که از منطق دیالکتیک (استدلال) استفاده میکند کهشکلی از مناظره منطقی برای فاش کردن حقیقت است، حل شود. طبق گفتههایسقراط، بحث و گفتگوی عمومی از طریق منطق دیالکتیک (استدلال) برای تضمینتمدن در پولیس polis و زندگی خوب مردم ضروری است. از نظر افلاطون، دولتایدهآل جامعه ایست که در آن مردم خودشان را وقف مصلحت عمومی می کنند وفضایل خرد مدنی را به کار می گیرد، عدالت و اعتدال را تقویت می کنند و نقشحرفه ای را که با آن سازگارتر هستند را انجام می دهند. وظیفه پادشاه فیلسوفبود که از مردم در کشور مراقبت کند. ارسطو تصور می کرد که شهر polis (پولیس) مجمع همکاری ها است که شهروندان را قادر می سازد تا در وظایف مقبولحکومت کردن و تحت سلطه بودن سهیم باشند. Koinonia politike او به عنوانجامعه سیاسی است. مفهوم societas civilis یونانی است و بوسیله سیسرو، معرفیشده است. گفتگوی سیاسی در دوره کلاسیک،در نظریه جامعه خوب در تضمین صلح ونظم در بینمردم مهم به شمار می رفت. فیلسوفان در دوره کلاسیک هیچ تمایزیبین دولت و جامعه قائل نشدند. در عوض تصور کردند که دولت شکل مدنی جامعه وکشور را بیان می کند که نیازمندی شهروندی خوب را نشان می دهد. به علاوه، آنها تصور می کردند که بشر به طور ذاتی بخردانه است، به طوری که روی هم رفتهمی تواند ماهیت جامعه ای را که متعلق به آن است شکل دهد. به علاوه بشرظرفیتی دارد که به طور اختیاری علت های عمومی را جمع کند و صلح را در جامعهحفظ کند. با توجه به این دیدگاه، ما می توانیم بگوییم که متفکران سیاسیکلاسیک ،خاستگاه جامعه مدنی را در مفهوم اصلی اش تایید می کنند. میانسالانتغییرات عمده ای را در موضوعاتی که بوسیله فیلسوفان سیاسی مورد بحث قرارگرفته، مشاهده کردند. در نتیجه تمهیدات سیاسی خاص نظام فئودالی، ویژه مفهومجامعه مدنی کلاسیک ،از روند کلی بحث محو می شود. در عوض، گفتگو بوسیلهمشکلات جنگ عادلانه، یعنی دل مشغولی که تازمان پایان مقاومت طول خواهد کشید، غالب بوده است.
تاریخ پیش از نوگرایی
جنگ سی ساله و معاهده وستفالی( Westphalia )بعدی، حاکی از ایجاد سیستمدولتهای خودکامه است. معاهده، دولت ها را به عنوان واحد های سیاسی براسامنطقه جغرافیایی که حکومت خودمختاری دارند، تایید می کند. در نتیجه،پادشاهان قادر خواهند بود تاکنترل داخلی را بوسیله تضعیف اربابان فئودال اعمال کنند و وابستگی بعدی به سربازانمسلح را متوقف کنند. از این به بعد پادشاهان می توانند ارتش های ملی راتشکیل دهند و بخش های مالی و اداری حرفه ای را مستقر کنند که آنها را قادرمی ساخت تا کنترل مستقیم و بزرگترین سلطه را روی اشخاص حفظ کنند. به منظوردستیابی به مخارج اجرایی، پادشاهان اقتصادر را کنترل می کردند. این مسئله،خودکامگی را بوجود آورد. تا اواسط قرن ۱۸، خودکامگی مشخصه اروپا بود. مفهومخودکامگی دولت، در دوره روشنگری زیر سوال رفت. به عنوان پیامد طبیعیرنسانس،انسان گرایی وانقلاب علمی ، متفکران روشنگرایی، سوالات اساسی چون ؛ چه مشروعیتی را وراثت اعطا می کند؟ چرا دولت ها تاسیس می شوند؟ چرا باید برخیانسان ها قوانین اساسی بیشتری نسبت به بقیه داشته باشند؟وغیره را مطرح کردند. اینسوالات انها را به سوی مسلم دانستن فرض هایی در خصوص ماهیت ذهن انسان،منابع اختیارات اخلاقی و سیاسی، منطق پشت خودکامگی، چگونگی حرکت به آن سویخودکامگی، سوق داده است. متفکران روشنگری به خوب بودن ذاتیذهن انسان معتقدند. آنها با اتحاد بین دولت و کلیسا به عنوان افت پیشرفت و رفاه انسان، مخالفت کردند، زیرا تجهیزات اجباری دولت ، مانعازادی شخصی و پادشاهان قانونی کلیسا، با مسلم دانستن نظریه منشا الهی می شود. بنابراین تصور می شود که هر دو انها علیه منافع مردم باشد. تحت تاثیرستمگریجنگ سی ساله، فیلسوفان سیاسی زمان تصور کردند کهروابط اجتماعی باید به روش متفاوت از شرایطقانون اساسی سازمان دهی شوند. برخی از تلاش های ان ها منجر به ظهور نظریه پیماناجتماعی شده که روابط اجتماعی موجود را بر اساس ماهیت انسانی ، زیر سوالبرده است. آنها تصور می کردند که ماهیت انسان را می توان بوسیله تجزیه وتحلیل واقعیتهای عینی و شرایطقانون طبیعی درک کرد.بنابراین تایید می کنند که ماهیت انسان باید بوسیله طرح های دولت وقوانین مثبت ایجاد شده، احاطه شود. توماس هوبز، بر نیاز دولت قدرتمند بهحفظ فرهنگ در جامعه تاکید می کند. از نظر هوبز، بشر بوسیله منافع شخصیترغیب می شود. (گراهام ۱۹۹۷). به علاوه این منابع شخصی اغلب در ماهیت،متفاوت هستند. بنابراین در حکومت طبیعت، شرایطی از جنگ علیه یکدیگر وجودداشت. در چنین شرایطی، زندگی انفرادی، پست، ناخوشایند، حیوانی( شهوانی)، وکوتاه بود. براساس درک خطرهرج و مرج،بشر از نیاز مکانیسمی برای حفاظت از آن ها اگاه شد. تا آنجا که به هوبزمربوط می شود، منافع شخصی و خردگرایی، بشر را برای به تفاهم رسیدن، متقاعدکرد، تا از خودکامگی برای قدرت دست بکشد. هوبز، این قدرت عمومی یعنی دولترا لوباتان( leviathan) ( ابهام زدایی) نامید. جان لاک،در خصوص شرایط سیاسی در انگلستان مفهومی مشابه با هوبز داشت. آن دورهانقلاب با شکوهی بود که بوسیله مشاجره بین حقالهی پادشاهی و حقوق سیاسیمجلس، مشخص شد. این مسئله لاک را تحت تاثیر قرار داد تا تئوری پیماناجتماعیدولت محدود و جامعه قدرتمند را پدید اورد. در دیدگاه لاک، بشر همچنین زندگی بدون صلحرا در حکومت طبیعت، هدایت می کند. به هر حال می تواند در سطحبهینه سازی در غیاب سیستم کافی، حفظ شود(برون؛۲۰۰۱). در نتیجه این نگرانی مهم، مردمگرد هم آمدند تا پیمانی را امضا کنند و قدرت عمومی مشترکی را تشکیل دهند. با این وجود، لاک تصور کرد که اگر تحت نظارت مطمئن قرارنگیرد، تحکیم قدرتسیاسی می تواند به خودکامگی تبدیل شود. (کاریراج؛۲۰۰۱). بنابراین، لاک، دومعاهده را با تعهدات متقابل در خصوص دولت، ارائه کرد. در معاهده اول، مردمخود را به قدرت عمومی می سپارند. این قدرت، نیروی لازم برای وضع و حفظقوانین را دارد. معاهده دوم، حاوی محدودیت های قدرت است یعنی دولت هیچاختیاری برای تهدیدحقوق اساسی بشر ندارد. تا آنجا که به لاک مربوط می شد، حقوق اساسی بشر، حفظ زندگی،آزادی و مالکیت است. به علاوه، او تصور می کرد که دولت در چارچوب تمدن وقوانین طبیعی عمل می کند. هم هوبز و هم لاک، سیستمی را ارائه کردند که درآن بقای صلح آمیز در بین بشر می تواند از طریق توافق نامه ها یا معاهده هایاجتماعی تضمین شود. آنها جامعه مدنی را به عنوان جامعه ای که زندگی مدنیرا حفظ می کند در نظر می گیرند، قلمرویی که در ان محسنات و حقوق مورد نیازقوانین طبیعی ،نشئت گرفته است. به هر حال، آنها تصور نکردند که جامعه مدنیجزیی جدا از دولت است. در عوض به هم زیستی دولت و جامعه مدنی تاکید کردند. رویکردهای منظم هوبز و لاک ( در تجزیه و تحلیل روابط اجتماعی شان) به شدتبوسیله تجربه های دورانشان تحت تاثیر قرار گرفت. تلاش های انها برای توضیحماهیت انسان، قوانین طبیعی، معاهده های اجتماعی و تشکیل دولت، نظریه حقوقالهی را به چالش کشیده است. در مقابل حقوق الهی، هوبز و لاک ادعا کردند کهانسان ها می توانند قوانین سیاسی خودشان را طراحی کنند. این عقیده تاثیربزرگی روی متفکران در دوره روشنگری داشته است.متفکران روشنگری بیان کردهاند که بشر عاقل است و می تواند سرنوشت خود را شکل دهد. از این رو، نیازیبه قدرت خودکامه برای کنترل آنها وجود ندارد. ژان زاکز روزئو، منتقد جامعهمدنی وامانوئل کانت،بیان کرده اند که مردم عاشق صلح هستند و جنگ، خلق رژیم های خودکامه است( بورچیل؛۲۰۰۱). تا آنجا که به کانت مربوط می شد، این سیستم برای محافظت درمقابل سلطه یک منفعت، موثر است و اکثریت خودکامگی ها را بررسی می کند( آلاکاپا؛۲۰۰۴).
تاریخ مدرن (نوگرایی)
هگل G.W.F ، به طور کامل معنای جامعه مدنی را تغییر داد که موجب درکآزادی خواهی مدرن از ان شد، به شکلی که جامعه تجاری با تشکیلدولت ملی مدرن مخالفت می کند. برخلاف نیاکانش، متفکر مهم جنبش رمانتیسم، جامعه مدنیرا به عنوان حوزه ای جدا، یعنی سیستم نیازها، در نظر می گیرد، که مرحلهمتفاوتی است که بین خانواده و دولت قرار دارد. جامعه مدنی، عرصه روابطاقتصادی است. همانطور که در جامعهسرمایه داری صنعتی مدرن، وجود دارد. به این خاطر، در دوره خاصی، سرمایه داری بوجود آمد و منافعشحقوق شخصی و دارایی شخصی را به کار گرفت. از این رو، از واژه المانی burgerliche Gesellschaft ، برای اشاره به جامعه مدنی به عنوان جامعه غیر نظامی، یعنیحوزه ای که بوسیله کد مدنی اداره می شود، استفاده کرد. الکسیس دی تاکوئریل وکارل مارکس هم به این نگرش دید در خصوص جامعه مدنی پی بردند. برای هگل، جامعه مدنی ،نیروهای مغایر را آشکار می کرد. با وجود حوزه ی منافع سرمایه داری، احتمالکشمکش ها و بی عدالتی ها در ان وجود دارد(مثال: قابلیت هایفیزیکی،ذهنی،استعدادها و شرایط مالی): او بیان کرده که این نابرابری ها،انتخاباتی که اعضا می توانند در رابطه با نوع کاری که انجام خواهند داد،داشته باشند، را تحت تاثیر قرار خواهد داد. موقعیت های گوناگون در جامعهمدنی به سه طبقه قابل تقسیم است؛ طبقه بنیادی (کشاورزی)، طبقهرسمی(تجارت،بازرگانی)فطبقه عمومی(جامعه مدنی). بشر قادر است طبقه اش راانتخاب کند، اگرچه انتخابش بوسیله بی عدالتی هایی که پیشتر گفته شده، محدودمی شود. به هر حال، هگل بیان کرده است که این بی عدالتی ها، همه طبقاتجامعه مدنی راپر می کند که در مجموع منجر به سیستم کارامدتر خواهد شد. کارلمارکس، روش هگلی استفاده از مفهوم جامعه مدنی را دنبال کرد. برای مارکس،جامعه مدنی، زمینه ای بود که نیروهای تولید کننده و روابط اجتماعی در انجااتفاق میفتد، در حالی که جامعه سیاسی، روبناست. با قبول ارتباط بین سرمایهداری و جامعه مدنی، مارکس تصور کرد که دومی، منافعطبقه متوسط را نشان می دهد. بنابراین دولت به عنوان روبنا همچنین منافع طبقه غالب رانشان می دهد، و تحت سرمایه داری، سلطه طبقه متوسط را حفظ می کند. از اینرو، مارکس، نقش مثبت دولت را که بوسیله هگل مطرح شد، رد می کند. مارکس بیانمی کند که دولت نمیتواند حلال مشکل عادی باشد. در عوض، او دولت را بهعنوان مدافع منافع طبقه متوسط، به تصویر می کشد. او دولت را به عنوان بازویاجرایی طبقه سوم در نظر می گیرد. که یکباره طبقه کارگری را که کنترلدموکراتیک جامعه را به دست می گیرد، از بین می برد. در عوض گرامسکی، جامعهمدنی را در روبنای سیاسی قرار می دهد. او به جامعه مدنی به عنوان ابزاریبرای نفوذ طبقه متوسط زمانی که تنها طبقه خاصی را ارائه می کند، نگاه میکند. او به نقش حیاتی جامعه مدنی به عنوانتوزیع کننده سرمایه ایدئولوژیکی و فرهنگی که برای بقای نفوذ سرمایه داری مورد نیازاست، تاکید دارد. بجای مطرح کردن آن به عنوان یک مشکل، همانند مفاهیممارکسیستی اولیه، گرامسکی جامعه مدنی را به عنوان مکانی برای حل مشکل میداند. برداشت غلط گرامسکی، سوسیالیت جدید، جامعه مدنی را به عنوان نقشکلیدی در دفاع از مردم در مقابل دولت و تجارت و مطالبه تمایلات دموکراتیکبرای تحت تاثیر قرار دادن دولت، تعیین کرده است. همزمان متفکران آزادی خواهنو، جامعه مدنی را به عنوان مکانی برای تلاش در جهت براندازی رژیم هایخودکامه و کمونیست در نظر می گیرد. بنابراین واژه جامعه مدنی، مکان مهمی رادر بحث های سیاسی آزادی خواهی نو سوسیالیست های جدید، به خود اختصاص میدهد.
تاریخ فرانوگرایی( پست مدرن)
به طور معمول اعتقاد بر آن است که پس از عصر جدید، درک جامعه مدنی اولین بار بوسیله مخالفت سیاسی در کشورهای شرق اروپای جبههشوروی سابق در دهه ۱۹۸۰توسعه یافت .به هر حال تحقیقات نشان داده که تبلیقات کمونیستیکه بیشترین اهمیت را دارند به جای تلاش برای رسمیت بخشیدن به انتقال آزادیخواهی نو در سال ۱۹۸۹، بر روی توسعه و رواج نظریه، تاثیر گذاشت. بر طبقنظریه بازسازی سیستم های توسعه خدمات اجتماعی، روش جدید استفاده از مفهومجامعه مدنی به ایدئولوژی آزادی خواهی نو تبدیل شد که توسعه بخش سوم را بهعنوان جایگزینی برای خدمات اجتماعی دولت به رسمیت می شناسد. توسعه اخیر بخشسوم، نتیجه بازسازی این سیستم های خدمات اجتماعی به جای ایجاد فضای بازسیاسی می باشد. از آن زمان جلوی فعالیت در حوزه سیاسی با استفاده از نظریهجامعه مدنی جای جامعه سیاسی را گرفت. از این به بعد کاربرد نظریه جامعهمدنی پس از عصر جدید به دو قسمت اصلی تقسیم می شود: جامعه سیاسی و بخش سوم،یعنی جدا از کثرت تعاریف. توافق عمومی واشنگتن در دهه ۱۹۹۰ که شامل وامهایمشروط توسطبانک جهانی و IMF( صندوق بینالمللی پول) برای بار بدهی دولت های در حال توسعه میباشد و همچنین فشارهای وارد شده بر دولت ها در کشورهای فقیرتر را کاهش میدهد. در اغاز، مشروطیت حتی منجر به تاکید بیشتر روی جامعه مدنی به عنواننوشدارو شده است که تامین خدمات دولتی و مراقبت اجتماعی را جایگزین می کند. هالم و ادوارد بیان کردند که آن اکنون به عنوان گلوله جادویی شناخته میشود. با پایان دهد ۱۹۹۰، به جامعه مدنی به عنوان نوشدارو در میان رشد جنبشضد جهانی شدن و انتقال بسیاری از کشورها به سمت دموکراسی، کمتر پرداخته شدهاست. در عوض، جامعه مدنی به طور فزاینده ای خواستار موجه جلوه دادنمشروعیت و اعتبارنامه های دموکراتیک اش، بوده است. و این موجب ایجاد هیئترده بالایسازمان ملل در خصوص جامعه مدنی شد. به هر حال در دهه۱۹۹۰، با ظهورسازمانهای غیر دولتی و جنبش های اجتماعی جدید (NSMs) در مقیاس جهانی، جامعه مدنی، به عنوان بخشسوم، به عنوان ناحیه مهم اقدام راهبردی برای ساخت جامعه و قوانین جهانیجایگزین، مطرح شد. نظریه جامعه مدنی پس از عصر جدید، اکنون به طور گستردهبه موضع بی طرفانه اما با تفاوت های مشخص شده بین مطالعه این رویداد درجوامع ثروتمندتر و آثاری در خصوص جامعه مدنی در دولتهای در حال توسعه،بازگشته است.
ارتباط با عرصه عمومی
جردن هابرمس، گقته است کهعرصه عمومی،شکل گیری تمایلات منطقی را تقویت می کند که آن حوزه تعامل اجتماعیدموکراتیک و خردمندانه است. هبرمس بیان کرده که اگر جامعه نماینده جامعهسرمایه داری بود، برخی سازمان ها وجود داشتند که بخشی از جامعه سیاسیبودند. انتقال ها در اقتصاد، انتقالهایی را برای عرصه عمومی به همراه داشتهاست. با وجود اینکه این انتقال ها اتفاق میفتد، جامعه مدنی زمانی که بهعنوان جامعه غیر اقتصادی ظهور می کند، و جنبه های بی شماری دارد و زمانی کهدولت بوسیله تنها یک حذب سیاسی ارائه نمیشود، توسعه می یابد. اینجا بایدمحل قدرت باشد. و جایی است که جامعه می تواند قدرت را به چالش بکشد. جیلیناسکوئدلر اشاره می کند که جامعه مدنی با احیای عرصه عمومیپدیدار می شود. وگروه ها حدو مرز رفتارهای مجاز را به چالش می کشند.برای مثال، باصحبت علیهرژیم یا تقاضای پاسخگویی دولت به نیازهای اجتماعی، جامعه مدنی شکل خواهدگرفت.
آفتهای جامعه مدنی
جان هال فهرستی از ۵ آفت اشکار جامعه مدنی را تهیه کرد:
- خودکامگی: این نظریه ترس است که هر نوع گروهی که بین جامعه و دولت تشکیل شده را تقویت می کند.
- احیای سنت محسنات مدنی حکومت جمهوری: این ها خصوصیاتی هستند ارزشاخلاقی یا اصول اخلاقی را برای اجرا، برابر با اختیارات قرار می دهند.
- اشکال خاص ملت گرایی: این زمانی وجود خواهد داشت که قوانین پیروزی هایعمده و همانندی به منظور تشکیل جامعه ایدهآل مورد استفاده قرار می گیرد.
- کامل کردن ایدئولوژیها
- نظریه های فرهنگی ضروری : این ها قفس های فرهنگی اشخاص هستند که عملکرد و ارزش شخص در جامعه را تعیین می کند.
مثالهایی از نهادهای جامعه مدنی
- سازمانهای غیر دولتی (اِنجیاو)
- سازمانهای داوطلبانه خصوصی (پی.او.وی)
- سازمانهای مردمی
- سازمانهای اجتماع محور
- سازمانهای میانجی برای بخش داوطلب و غیرانتفاعی
- بنیادهای اجتماعی
- برنامههای توسعه رهبری اجتماع
- باشگاههای شهری
- اتحادیههای تجاری
- گروههای جنسیتی، مذهبی، فرهنگی
- خیریهها
- باشگاههای ورزشی و اجتماعی
- تعاونیها
- گروههای زیستمحیطی
- انجمنهای متخصصان
- محیطهای آموزشی وپژوهشی
- نهادهای اقتصادی
- نهادهای سیاسی
- سازمانهای مصرفکنندگان
- رسانهها
- میلیشیای شهروندان
- سازمانهای مذهبی
- گروههای شهری
- سازمانهای اجتماعی
- باشگاهها
این که تمام این نهادها عضوی از جامعه مدنی هستند، مورد بحث میباشد. از جمله «نیرا چاندهوک» که یک دانشمند هندی تبار است، تنها نهادهای منتقد دولت را عضو جامعه مدنیمیداند، درحالیکه از نظر او بقیه، تنها حکومتیاند. دراینجا نکته کلیدیاین است که هر نهادی یک «قدرت خنثیکننده» در برابر قدرت حکومت نیست.
بعضی پژوهشگران برجسته در مورد جامعه مدنی
- دانیل بل
- رابرت .ان. بلا
- دون ای ابرلی
- مایکل ادواردز
- جین بتکه الشتاین
- آمیتای اتزیونی
- فرانسیس فوکویاما
- پیتر دوبکین هال
- بری دین کارل
- دیوید کورتن
- کاتلین مک کارتی
- فرانک مولارت
- مایکل اونیل
- الینور استروم
- رابرت پوتنام
- نانسی .ال. روزنبلوم
- لستر. ام. سالامون
- مایکل سندل